چرا انقدر نا اميدانه؟! نا اميدي در شعرت فرياد مي زند. ياد زنداني مي افتم كه در حياط آن صندليي زده باشند و در زير برفي سهمگين؛شاعري دلخسته و تنها تنها نشسته و شعر مي گويد!
و بالاخره آپ شد....منتظرم...!